مردی با خود زمزمه کرد : خدایا با من حرف بزن.
یک سار شروع به خواندن کرد.
اما مرد نشنید.
فریاد بر آورد:خدایا با من حرف بزن،آذرخش در آسمان غرید.
اما مرد گوش نکرد.
مرد به اطراف خود نگاه کرد و گفت : خدایا بگذار تو را ببینم.
ستاره ای درخشید.
اما مرد ندید.
مرد فریاد کشید : یک معجزه به من نشان بده.نوزادی متولد شد.
اما مرد توجهی نکرد.
پس مرد در نهایت یاس فریاد زد :
خدایا لمسم کن و بگذار بدانم که اینجا حضور داری.
در همین زمان خداوند پایین آمد و مرد را لمس کرد.
اما مرد پروانه را با دستش پراند و به راهش ادامه داد.
pas fekr konam dg khoda ro peyda karde bashi?????????????????