وبلاگ دانشجویان عمران دانشگاه گلستان

وبلاگ دانشجویان عمران دانشگاه گلستان

مهندسی عمران از جمله رشته‌هایی است که بیانگر کاربرد علم در ایجاد سازندگی و عمران است. یعنی هرچیزی که به آبادی کشور باز می‌گردد
وبلاگ دانشجویان عمران دانشگاه گلستان

وبلاگ دانشجویان عمران دانشگاه گلستان

مهندسی عمران از جمله رشته‌هایی است که بیانگر کاربرد علم در ایجاد سازندگی و عمران است. یعنی هرچیزی که به آبادی کشور باز می‌گردد

اینجا بدون من...

پیشنهاد من:"لطفا حتما این فیلمو ببینید ....مطمئنم شما هم مثل من کلی با این فیلم همذات پنداری می کنید..آدمای این فیلم در مواجهه با ناکامی هاشون با وسوسه ی خودکشی و فرار از واقعیت در گیرند و در پایان به دنبال تحقق آن تو رویا هستند.خلاصه به قول احسان(بابازی صابر ابر):"آدم بمیره بهتره تا اینکه خل باشیو بقیه فکر کنن سالمی" "


ترسیم موفق یک رویا ... تازه ترین ساخته ی بهرام توکلی :

فرهنگ و هنر_پس از فیلم های "پابرهنه در بهشت"و "پرسه در مه"به کارگردانی "بهرام توکلی"که به ترتیب در الهای 84و88در سینما ها اکران شد این روزها فیلم سینمایی "اینجا بدون من"به کارگردانی "بهرام توکلی"علیرغم موضوع فیلم که به نوعی می توان آن را جزو موضوعات خاص برشمرد اما توانسته تا حد مطلوبی با همه تیپ مخاطب ارتباط برقرار کند.

این فیلم یک اقتباسی وطنی از نمایشنامه ی معروف "باغ وحش شیشه ای"اثر مشهور "تنسی ویلیامز"است که توکلی با تغییر و دستکاری مطابق سلیقه و سبک کارگردانی خود و ترکیبش با فرهنگ ایرانی آن را به اثری در خور توجه تبدیل کرده و چنانچه درونمایه آثار قبلی کارگردان را در نظر بگیریم در میابیم که وی علاقه ی خاصی در به تصویر کشیدن احساسات درونی افکار و تخیلات انسان های مختلف دارد.

فیلمنامه "اینجا بدون من"به مانند آثار قبلی توکلی توسط خودش نوشته شده و به طرزی نرم و روان زندگی تلخ  فقیرانه و سخت خانواده ای را روایت می کند که با مشکلات روحی و کمبود هایشان بیش از دغدغه ی مادی دست به گریبان هستند.ترسیم یک تخیل شاد در برابر رنج های بی پایان زندگی شاید بهترین جمع بندی باشد.







رویاهایت را زمزمه کن!

خانواده ای 3نفره که هریک در جستجوی رویای خود هستند.مادر پسرش احسان و دخترش یلدا خانواده ای 3 نفره که هر یک امید را انتظار می کشند.این آغاز اینجا بدون من است.

اینجا بدون من در فضایی ذهنی آغاز می شود.احسان در شب بر روی صندلی های سخت اتوبوس نشسته است و زندگی خود را از نظر می گذراند.عنوان بندی آغازین فیلم موجزترین و کامل ترین تصویر را از فیلم به ما ارائه می دهد.

خانواده ای از طبقه ی آسیب دیده ی اجتماع.مادرو پسر کارگرانی ساده هستند و دختر به واسطه ی مشکل پایش همیشه در خانه.مادر در آستانه ی اخراج ویا بازنشستگی اجباری از کارخانه است.پسر در انباری تاریک اجازه ی ترخیص بارها را صادر می کند.و...داستان این خانوادهه واجرای آن از فرط واقعی بودن به سینمای نئورئالیسم پهلو می زند.   

آرزوی مادر ازدواج یلداست و رویایش تعویض کاناپه ی کهنه ی وسط هال.احسان شیفته ی سینماست و در رویاهای خود زندگی را به حدیث نفس خود روایت می کند.آرزویش رفتن از آن انبار کوفتی از آن مرداب به دور دست ها ست.آرزویش نوشتن است ودر تنها نوشته ای که از او در فیلم می خوانیم می بینیم که او هم در انتظار آمدن نجات دهنده است.در نوشته اش دختری منتظر مرد رویاهای خویش است.مردی که شبیه هیچکس نیست و می آید و او را به ماورای داستان ها می برد.ویلدا که تنها دوستان واقعیش مجسمه های شیشه ایش هستند.او عاشق صدای رضا دوست احسان شده است.هر روز صد بار نوار ضبط شده صدای او را گوش می دهد.او دلبسته ی یک انسان واقعی شده است و انسانی که تا به حال هرگز او را ندیده است.او هربار در رویای خود رضا را به زیباترین شکل به تصویر می کشد.

توکلی با استادی تمام به درک کاراکترهای پیچیده ی تنسی ویلیامز در نمایشنامه ی محل اقتباسش "باغ وحش شیشه ای "می رسد.به تصویر کشیدن خل بودنی که نه جنون است ونه بی مسئولیتی.خانواده ی اینجا بدون من به دلیل تعهد و باوری که به رویای خود دارند به کنج عزلت رانده شده اند.در این روزگار بی رویا توکلی از رویای خود می گوید.اما جامعه با رویاهای این خانواده چه می کند؟

احسان راه پدر را در پیش می گیرد.پدری که در دیالوگی از فیلم می فهمیم که او هم از فرط رنج های زندگی به اعتیاد پناه برده و سالیان پیش فرار از آن خانه را تنها راه حل مشکلات یافته است.آخرین گام برای مادر و یلدا هم شیر گاز است و رفتن...

از اعجاز بازی ها از موسیقی حامد ثابت و اجرای هنرمندانه ی فیلم هم سخن تازه ای برای گفتن ندارم که حدیث مکرر گفتن است.شاید سالها بگذرد و فهم من آنقدر بزرگ بشود که معنای طلب سیگار مادر از احسان فریادهای او در کارخانه با چشمان خیس  شیر گاز و رفتنش را درک کنم....شاید روزی فهم من آنقدر بزرگ شود وبا همه ی رویایم همچون مادر لحظه ای در انتظار دم آمدن چای خوش عطر باشم و تصنیف شب انتظار داریوش رفیعی را زیر لب زمزمه کنم که:

شب به گلستان تنها منتظرت بودم...باده ی ناکامی در هجر تو نوشیدم...

منتظرت بودم...منتظرت بودم...

بودم همه شب دیده به راه تا به سحرگاه...ناگه چو پری خنده زنان آمدی از راه...

غم ها به سرآمد...زنگ غم دوران از دل بزدودم...

منتظرت بودم ....منتظرت بودم...

آنها که حرکت پلک های امین در پرسه در مه را باور نداشتند آمدن رضا(پارسا پیروز فر) خوب شدن پای یلدا(نگار جواهریان) بازنشستگی مادر(فاطمه معتمد آریا) و نویسنده شدن احسان(صابر ابر) را نیز باور نخواهند کرد.اما چه باک؟ما که رویاهایمان را باور داریم.به آمدن او که می آید ومارا به دیار رویاهایمان می برد و شکوفه های فردای تو در دل من خواهند شکفت و عطر تو نفس من می خواهد وما با هم در همه ی فصل ها رویاهایمان را قسمت می کنیم.ما هرگز نمی میریم...     

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد