وبلاگ دانشجویان عمران دانشگاه گلستان

وبلاگ دانشجویان عمران دانشگاه گلستان

مهندسی عمران از جمله رشته‌هایی است که بیانگر کاربرد علم در ایجاد سازندگی و عمران است. یعنی هرچیزی که به آبادی کشور باز می‌گردد
وبلاگ دانشجویان عمران دانشگاه گلستان

وبلاگ دانشجویان عمران دانشگاه گلستان

مهندسی عمران از جمله رشته‌هایی است که بیانگر کاربرد علم در ایجاد سازندگی و عمران است. یعنی هرچیزی که به آبادی کشور باز می‌گردد

تصاویری بی محتوا صرفا جهت خنداندن دانشجویان افسرده!فک کن!؟!

سری جدید عکس خنده دار و سوتی ایرانی – 3

سری جدید عکس خنده دار و سوتی ایرانی – 3

ادامه هم داره!برید ببینید!                                             

ادامه مطلب ...

بارسلونا یا منچستر(از دید یک منتقد نه مخالف)

بسم الله الرّحمن الرّحیم

منچستر قهرمان می شه، خدا می دونه که حقشه، به لطف یزدان و بچه ها، منچستر قهرمان می شه، منچستر قهرمان می شه.

دلایل قهرمانی منچستر یونایتد مقابل بارسلونا:

1- مایکل اوون صرف وجودش روی نیمکت ذخیره ها یه امید برا منچستره.

2- فرگوسن کااارش اینه...! فرت و فرت قهرمان می کنه.

3- اگه رونی و اوون نوک حمله منچستر بودن پپ و مسی می فهمیدن خط حمله یعنی چی!

4- اگه اوون تو زمین بود (که نیست) و منچستر قهرمان نشد، من حاضرم چندین و چند بار ازدواج کنم؛ البته خرجش به پای تیم برنده.

5- دوباره مهم اینه که منچستر یه لیورپولی داره به نام مایکل اوون!

ماشاء الله مایکل!

6- بازی تو انگلیس برگزار می شه (لندن، ویمبلی)

7- منچستر تو یک چهارم نهایی چلسی رو حذف کرده! (خب بارسلونا هم تو نیمه نهایی رئال مادرید و حذف کرده! چه ربطی داشت؟). نه خب ! چلسی بازیکناش مردن!(یه چیزی تو مایه های احمدی نژاد مرده!). مثل رئال مادرید بازیکن دزد نیست! (یه چیزی تو مایه های هاشمی دزده!). چلسی مثل رئال بازیکناش سوسول نیستن مثل کریس رونالدو! (یه چیزی تو مایه های موسوی کم آورده بچه سوسول آورده)!

8- اصلاً شاید توطئه ی انگلیساس که منچسترو قهرمان کنن!

9- منچستر شیاطین سرخه ممکنه جنّی منّی چیزی هم احضار کنن . تازه منچستر بود که تونست تیم حاج علی آقای کریمی رو حذف کنه!!! پس قهرمانه! اینا کارای خداست.

10- مورد خاصی دیگه ای نبود. گفتم دهمیرم بگم رند شه!


اگه بارسلونا منچستر سوراخ سوراخ کرد من تمامی این گل ها رو تقدیم می کنم به رئیس جمهور مردمی که همه ی مسئولینو آب کش کرده! دادار دودور منچستر! دور دو دو دور منچستر!

اگه قراره کسی رکورد سه بار قهرمانی های مربی لیورپولو (باب پیسلی) تو لیگ قهرمانان اروپا بشکنه، همون بهتره که فرگوسن بشکنه!

فرگوسن! اگه اوونو بازی ندی ما می دونیم و تو! حداقل باید یه ربع آخر بازی کنه! ما با هیچ کس عقد اخوت نبستیم! اگه اوونو بازی ندی، همون طور که از رو احمدی نژاد رد شدیم از رو تو هم رد می شیم! ?Got it

یادش به خیر چه روزایی بود روزای اوون و لیورپول و جرارد! اِ ِ ِی... روزگار...

اصلاً اگه منچستر قهرمان نشه، یحتمل پپ (گواردیولا) با اون بالایی لابی کرده! تازه! هیچی هم از ارزشاش کم نمی شه؛ مثل وقتایی که ایران هی تند و تند می باخت و نمی تونست بره جام جهانی و هی باز نمی تونست بره جام جهانی و بازم چیزی از ارزشاش کم نمی شد. البته نه به اون مفتضحی!

 

 


                            البته من فقط یه منتقدم نه یه مخالف

چند درس از درسهای زندگی:

چند درس از درسهای زندگی:

درس اول: یه روز مسوول فروش ، منشی دفتر ، و مدیر شرکت برای ناهار به سمت سلف قدم می زدند... یهو یه چراغ جادو روی زمین پیدا می کنن و روی اون رو مالش میدن و جن چراغ ظاهر میشه... جن میگه: من برای هر کدوم از شما یک آرزو برآورده می کنم... منشی می پره جلو و میگه: «اول من ، اول من!... من می خوام که توی باهاماس باشم ، سوار یه قایق بادبانی شیک باشم و هیچ نگرانی و غمی از دنیا نداشته باشم»... پوووف! منشی ناپدید میشه... بعد مسوول فروش می پره جلو و میگه: «حالا من ، حالا من!... من می خوام توی هاوایی کنار ساحل لم بدم ، یه ماساژور شخصی و یه منبع بی انتهای آبجو داشته باشم و تمام عمرم حال کنم»... پوووف! مسوول فروش هم ناپدید میشه... بعد جن به مدیر میگه: حالا نوبت توئه... مدیر میگه: «من می خوام که اون دو تا هر دوشون بعد از ناهار توی شرکت باشن»!

 

نتیجهء اخلاقی اینکه همیشه اجازه بده که رئیست اول صحبت کنه!

 

 

درس دوم: یه کلاغ روی یه درخت نشسته بود و تمام روز بیکار بود و هیچ کاری نمی کرد... یه خرگوش از کلاغ پرسید: منم می تونم مثل تو تمام روز بیکار بشینم و هیچ کاری نکنم؟ کلاغ جواب داد: البته که می تونی!... خرگوش روی زمین کنار درخت نشست و مشغول استراحت شد... یهو روباه پرید خرگوش رو گرفت و خورد!

 

 

نتیجهء اخلاقی: برای اینکه بیکار بشینی و هیچ کاری نکنی ، باید اون بالا بالاها نشسته باشی!

 

 

 

درس سوم: یه روز یه کشیش به یه راهبه پیشنهاد می کنه که با ماشین برسوندش به مقصدش... راهبه سوار میشه و راه میفتن... چند دقیقهء بعد راهبه پاهاش رو روی هم میندازه و کشیش زیر چشمی یه نگاهی به پای راهبه میندازه... راهبه میگه: پدر روحانی ، روایت مقدس ۱۲۹ رو به خاطر بیار... کشیش قرمز میشه و به جاده خیره میشه... چند دقیقه بعد بازم شیطون وارد عمل میشه و کشیش موقع عوض کردن دنده ، بازوش رو با پای راهبه تماس میده... راهبه باز میگه: پدر روحانی! روایت مقدس ۱۲۹ رو به خاطر بیار!... کشیش زیر لب یه فحش میده و بیخیال میشه و راهبه رو به مقصدش می رسونه... بعد از اینکه کشیش به کلیسا بر می گرده سریع میدوه و از توی کتاب روایت مقدس ۱۲۹ رو پیدا می کنه و می بینه که نوشته: «به پیش برو و عمل خود را پیگیری کن... کار خود را ادامه بده و بدان که به جلال و شادمانی که می خواهی می رسی»!

نتیجهء اخلاقی اینکه اگه توی شغلت از اطلاعات شغلی  خودت کاملا آگاه نباشی، فرصتهای بزرگی رو از دست میدی!

ادامه مطلب ...

فرهاد

گفتنیها کم نیست ، من و تو کم بودیم 
 

خشک و پژمرده ، تا روی زمین خم بودیم 
 

گفتنیها کم نیست ، من و تو کم گفتیم 
 

مثل هذیان دم مرگ ، از آغاز چنین ،‌درهم و برهم گفتیم 
 

دیدنیها کم نیست ، من وتو کم دیدیم 
 

بی سبب از پاییز ، جای میلاد اقاقیها را ،‌پرسیدیم 
 

چیدنیها کم نیست ، من و تو کم چیدیم 
 

وقت گل دادن عشق ، روی دار قالی 
 

بی‌سبب حتی ، پرتاب گل سرخی را ، ترسیدیم 
 

خواندنی‌ها کم نیست ،‌من و تو کم خواندیم 
 

من و تو ساده ترین ،‌شکل سرودن را 
 

در معبر باد ،‌بادهانی بسته واماندیم 
 

من و تو کم بودیم 
 

من و تو ،‌ اما در میدانها 
 

اینک اندازة‌مان می‌خوانیم 
 

ما به اندازة‌ما می‌گوییم ،‌ما به اندازة‌ما می‌روییم 
 

من و تو کم نه که باید شب ب‌’رحم وگل مریم وبیداری شبنم باشیم 
 

من و تو خم نه و درهم نه وکم نه ،‌که می‌باید ،‌با هم باشیم 
 

من و تو حق داریم در شب این جنبش 
 

نبض آدم باشیم 
 

من و تو حق داریم که به اندازة‌ ما هم شده 
 

با هم باشیم 
 

گفتنیها کم نیست

قوانین مورفی

ادوارد مورفی یک متخصص بود که برای ناسا کار میکرد. پس از اونکه در انجام آزمایشی، یکی از تکنسین‌ها سیمها رو اشتباهی وصل کرد و نتایج آزمایش غیر قابل استفاده شد، مورفی در حین عصبانیت در مورد اون گفت: اگر یک راه برای خراب کردن چیزی وجود داشته باشه، اون همون یه راه رو پیدا میکنه! و قوانینی بنیان نهاده شد که به قوانین مورفی معروفند.

قوانین مورفی زیادن ولی اونی که پایه همه شونه اینه: اگر یک حالت برای به فاجعه رسیدن کاری وجود داشته باشه، همون یک حالت اتفاق می افته.

ویکی پدیا میگه :

قانون مورفی یک ضرب المثل عامیانه در فرهنگ غربی است که می‌‌گوید "همه چیز ذاتاً دچار خطا و دردسر می‌شد مگر اینکه برای درستی آن تلاشی شده باشد" یا "اگر قرار باشد چیزی خراب شود، می‌شود".

طبق این زبانزد همیشه همه چیزها در بدترین و نامناسبترین زمان به خطا می‌روند و کارها را لنگ می‌گذارند. معمولاً هنگامی که شخصی همواره بدشانسی می‌آورد او را شامل قانون مورفی می‌نامند.

برخی از قوانین مورفی: 

......

ادامه مطلب ...

سلام

خیلی از ما ها از وضعیت فعلیمون شکایت داریم و دائما از این وضع گله و شکایت داریم اما تا حالا به این موضوع فکر کردین که :  

 

اگه شما خوشحال نیستین، پس اینها چه حالی دارن ؟  

   

اگه کار شما طاقت فرسا و خیلی سخته، پس کار این بچه چطوره ؟   

 

اگه حقوق و درآمد شما خیلی کمه، پس وضع مالی این دخترک چطوره ؟  

 

  

ادامه مطلب ...

یه تست روانشناسی

خوب  به عکس زیر توجه کنید ..این عکس که از14 دانشجوی ژاپنی با روحیات مختلف گرفته شده است .. 

 

 

در صورتی که از لحاظ روانی انسان متعادلی باشید باید توجه کنید که آیا قادر به تشخیص روحیات و رفتار این افراد هستید یاخیر پس قبل از هر چیز

به سوالات زیر پاسخ دهید :

1-کدامیک از این افراد ناراحت و کدامیک شاد هستند ؟(برق شادی در چشمان چتد عدد از آنها به وضوح به چشم میخورد .)

2-کدامیک خواب آلوده و کدامیک کاملا سر حال هستند..

-دقیقا چند دختر وچند پسر در این عکس وجود دارد .

4-2 نفر از پسر ها و 2 نفر از دختر ها با هم دوقلو هستند وشباهت زیادی به هم دارند ..این دو جفت را مشخص کنید ..

در صورتی که نتوانید به این سوالات پاسخ دقیق بدهید .لازم هست که حتما خودتون رو به یه دکتر روانشناس نشون بدین

خانم ها نخوانند!

 ضرب المثل های کشورهای مختلف و جملات مشهور در مورد زنان:

 

شیطان هم مرد مبارزه با زن نیست. (ضرب المثل نروژی)

انتخاب زن و هندوانه مشکل است. (ضرب المثل فرانسوی)

عشق تصوری باطل است مبنی بر این که این زن با بقیه فرق دارد. (هنری لویس منکن)

شیطان هم نمی داند زن چاقویش را کجا تیز می کند. (ضرب المثل لاتین)

در دوره ما زنان می توانند براحتی نقش مردان را ایفا کنند، اما آنچه برای آنها دشوار است ایفا کردن نقش یک جنتلمن است. (کامپتون مکنزی)

ترقی اجتماعی را می توان از روی مقام زن در اجتماع دقیقا اندازه گرفت. (مارکس)

زن مثل نعناع است هر چه بیشتر کوبیده شود بویش بهتر است. (ضرب المثل نروژی)

هزار مرد می توانند باهم توافق داشته باشند ولی توافق بین دو زن محال است اگر چه خواهر باشند. (ضرب المثل هندی)

با زنان بسیار سخن مکن که قربت ایشان مخل وقار و مقل اعتبار است. (خواجه رشیدالدین فضل الله همدانی)

بزرگترین شادی برای مرد آنست که دختر خود را شوهر دهد، زیرا بدین وسیله انتقام خود را از مردم دنیا می گیرد. (ضرب المثل ترکی)

زن لال هرگز از دست شوهر خود کتک نخورده است. (ضرب المثل فرانسوی)

زنها هرگز با هم دوستی نمی کنند مگر بخاطر توطئه علیه زن دیگری. (آلفونس کار)

هیچوقت بدنباله یک دختر یا اتوبوس نرو زیرا به زودی یکی دیگر پیدا خواهد شد. (ضرب المثل ایتالیایی)

زنی که سن واقعیش را می گوید یا خیلی جوان است که چیزی را از دست ندهد و یا خیلی پیر که دیگر چیزی گیرش نیاید. (ضرب المثل چینی)

زن و اژدها هر دو در خاک، به. (فردوسی)

زن نان می خواهد و گوشت تو برو شلوارت را بفروش. (ضرب المثل فارسی)

نترس! زن کوزه نیست که بشکند؛ از زدنش دریغ مکن. (ضرب المثل روسی)

نامه عاشقانه عضنفر

سلام بر تو

میدونم که صدامو شناختی پس خودمو معرفی نمیکنم شایدم نشناختی، منم غضنفر…

آااه ای عشق من، چند روز که دلم برات گرفته و قلبم مثل یه ساعت دیواری هر دقیقه شصت لیتر آب را تقسیم بر مجذور مربع می کنه، حالا بگو بقال محل ما چند سالشه؟

امروز یاد آن روزی افتادم که تو من را دیدی و یک دل نه صد دل من را عاشق خودت کردی. یادت می آید؟ ای بابا عجب گیجی هستی، یادت نمی آید؟ ... خیلی خنجی، خودم میگم. اون روز که من زیر درخت گیلاس سر کوچه، لبو کوفت می کردم با بربری. ناگهان پدرت تو را با جفتک از خانه بیرون انداخت و من مثل اسب به تو خندیدم، خیلی از دست من ناراحت شدی. ولی با عشق و علاقه به طرف من آمدی. خیلی محکم لگدی به شکم من زدی و رفتی. آن لگد را که زدی برق از چشمانم پرید و حسابی عاشقت شدم!

از آن به بعد هر روز من زیر درخت گیلاس می ایستادم تا تورا ببینم، ولی هیچوقت ندیدم. اول فکر کردم که شاید خانه تان را عوض کردید ولی بعدا فهمیدم درخت گیلاس را اشتباه آمده بودم، دو کوچه با کوچهٔ شما فاصله داشت!

یک قاب عکس خالی روی میزم گذاشتم و داخل آن نوشتم "عشقم". هروقت آن را میبینم به تو فکر می کنم و تصویر تو را به ذهن می آورم.

اینم بگم که من بدجوری غیرتیم ها! مثلا همین دیروز داداشم داشت به قاب نگاه میکرد، دو تا زدم تو سرشو بهش گفتم مگه تو خودت ناموس نداری به دختر مردم نگاه میکنی؟

داداشم گفت "این که خالیه!" بهش گفتم "تو غلط میکنی به فکر من نگاه میکنی …"

راستی این شماره ای که به من دادی خیلی به دردم خورد. هر روز زنگ میزنم و یک ساعت باهات درد دل می کنم و تو هم هی میگی: "مشترک مورد نظر در شبکه موجود نمی باشد" من که میدونم منظورت از این حرفا چیه!! منظورت اینه که تو هم به من عشق میورزی، مگه نه!؟

یه چیزی بهت میگم ولی ناراحت نشی، گوساله! این چه وضع ابراز عشقه؟

ناراحت شدی؟ خاک بر سر بی جنبت!! آدم انقد بی جنبه؟

ولی میدونم یکی از این روزا سرتو میندازی پایین و عین بچهٔ آدم میای تو خونهٔ من، راستی خواستی بیای دو کیلو برنج هم سر راهت بگیر!

یه روزی میام خواستگاریت، می خوام خیلی گرم و صمیمی باباتو ببوسم و چندتا شوخی دستی هم باهاش می کنم که حسابی اول زندگی باهم رفیق بشیم... راستی کلهٔ بابات مثل نور افکن میمونه. بعد عروسی بهش بگو خیلی طرف خونهٔ ما پیداش نشه. من آدم کچل میبینم مزاجم بهم میریزه…

چند وقت پیش یه دسته گل برات از باغچه کندم که سر کوچتون دادمش به یه دختر دیگه، فکر بد نکنیا ؟! دختر داشت نگاهم میکرد منم تو رودربایستی گیر کردم گل رو دادم بهش، اونم لبخند ملیحی از ته روده اش به من زد. درسته دختره از تو خیلی خوشگل تر بود ولی چیکار کنم که بیخ ریش خودمی...

راستی من عاشق قورمه سبزی هم هستم (البته بعداز تو) اگه برام خواستی درست کنی حواست باشه، بی نمک بشه، بسوزه، بد طعم بشه همچین با مشت میزنم پای چشت که نفهمی از کجا خوردی؛ هااااااا

خلاصه اینکه بی قراری نکن، یه خط شعر هم برات گفتم. خوشت اومد اومد، نیومد به درک: بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم فکر نکن یاد تو بودم، داشتم اونجا ول می گشتم ...!

حسین پناهی...

 

به بهشت نمی روم اگر مادرم آنجا نباشد...(قابل توجه!)

 

 

من زندگی را دوست دارم ولی از زندگی دوباره می تر سم! 

دین را دوست دارم ولی از کشیش ها می ترسم 

قانون را دوست دارم ولی از پاسبانان می ترسم 

عشق را دوست دارم ولی از زن ها می ترسم 

کودکان را دوست دارم ولی از آینه می ترسم 

سلام را دوست دارم ولی از زبانم می ترسم 

من می ترسم پس هستم 

این چنین می گذرد روز و روزگار من 

من روز را دوست دارم ولی از روزگار می ترسم. 

 

 

عشق را چگونه می توان نوشت  

 در گذر این لحظات پر شتاب شبانه 

که به غفلت آن سوال بی جواب گذشت 

دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است 

وگرنه چشمانم را می بستم و به آوازی گوش می دادم که در آن دلی می خواند 

من تو را 

اورا 

کسی را دوست می دارم 

 

 

بیراهه رفته بودم آن شب 

دستم را گرفته بودو می کشید 

زین بعد همه عمرم را بیراهه خواهم رفت!! 

 

 

جا مانده است 

چیزی جایی 

که هیچ گاه دیگر  

هیچ چیز جایش را پر نخواهد کرد 

نه موهای سیاه 

ونه دندان های سفید

ادامه مطلب ...